آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

سی ماهگی آرتین خان اول

عزیز دلم  سی ماهگیت   مبارک (با 4 روز تاخیر) راستش حسابی آخر سال سرم شلوغه. تازه از پوشک گرفتنت و طراحی تقویمت و خونه تکونی و ... هم مجال سر زدن و به وبت رو نمی ده. البته راستش از تو چه پنهون تنبلی هم بیداد میکنه. و اما ماجرای از پوشک گرفتن: از چهارشنبه به جز یکبار مرتب میگی. و خیالم رو از این بابت راحت کردی. خدا رو شکر. یه وقتایی که بیرون می ریم یا خوابی پوشکت میکنیم باز هم ج ی ش نمی کنی و می گی یا تو خواب خیلی تکون می خوری. اکثرا صبحها پوشکت خشکه. بغلت میکنمت و می برمت دستشویی و بعد آماده ات می کنم. دیگه مامان این مشکل هم کم کم از خونمون رخت برمیکنه و ما هم انشالله بعد از عید باید فرشهامونو بشوریم. د...
17 اسفند 1392

از پوشک گرفتن

  پسرم هنوز درگیر گرفتن از پوشکم. نمی دونم برای همه انقدر طئلانی شده یا شمات اینطوری هستی. دو هفته پیش مامانی و بابایی اومدن و 10 روز پیشمون بودن و شما مهد نرفتی. مامانی خیلی زحمت کشید و شما رو عادت داده بود به دستشویی. ولی پس از رفتن اونها یه روزایی خیلی خوبی و یه روزایی چند بار تو شلوارت ج ی ش میکنی. تو مهد ازت راضین. به هوای بچه ها میری دستشویی اما تو خون حس رقابت نداری و یه وقتایی به زور می برمت. شدیدا درگیرم باهات. امیدوارم تا عید دیگه کامل راه بیفتی و خیلی اذیت نکنی. آخر هفته ها هم قراره خونه تکونی داشته باشیم که البته قرار شده فرشها رو به خاطر جنابعالی بعد از عید بدیم بشورن. امسال خونه تکونی نیمه کاره داریم. ...
6 اسفند 1392

بیست و نه ماهگی آرتین خان اول

پسرم نازنینم بیست و نه ماهگیت مبارک   عشق من چند روزیه که بعدازظهرها پوشکت نمیکنم. ولی چندجای خونه رو تبرک فرمودید. ولی دیروز اولین روزی بود که مرتب بردمت دستشویی و خدا رو شکر جایی رو نجس نکردی. دارم سعی میکنم برای مامانی اینا بلیط بگیرم بیان تهران و چند روزی رو پیش ما بمونن. هم اینکه شما بمونی پیششون و کل روز رو پوشک نداشته باشی تا انشالله عادت کنی. آخه تو مهد هم مربیت سودابه جون میگه هروقت بچه ها می رن دستشویی شما هم دوست داری بری. موفق باشی گلم. تو این مرحله چندبار حرص منو دراوردی. بهت میگم بریم دستشویی میگی: "تازه یفتم" یا "منکه تازه جیش کَدَم". حتی اگه یکساعت پیش رفته باشی. بعد هم در میره. تو ا...
13 بهمن 1392

اولین آرایشگاه

جون مامان جمعه بیست و هفتم دی ماه برای اولین بار بردیمت آرایشگاه. شما هم مثل آقاها نشستی تو صندلی البته با کمی ترس. تمام مدت آروم بودی ولی تا سشوار رو روشن کرد، گریه آغاز شد. اما خدا رو شکر زود تموم شد.       و بالاخره پس از اتمام کار. البته خیلی موهاتو کوتاه نکردیم، فقط در حدی که تو چشات نره و یه کوچولو مرتب بشه. و چند تا عکس از غذا خوردن آرتین خان اول: پنجشنبه 26 دیماه صبح من رفتم جلسه و شما هم با بابایی  رفتی شرکتشون. بعداز جلسه، همکارم ما رو دعوت کرد و با هم رفتیم دربند. شما و بابایی هم به ما پیوستید. و اما با توجه به ...
8 بهمن 1392

ادامه عکسهای تایلند

مامانی یادته گفته بودم یه سری از عکسا تو دوربین زندایی باباست (همسفرمون). بالاخره عکسا رو گرفتم و اینجا میذارم. فیل سواری در باغ نونگ نوچ   کارکنان هتل عاشقت شده بودن و خواستن باهات عکس بگیرن دریم ورلد. این خانم تایلندی اومد و با شما عکس گرفت. ورودی دریم ورلد   اینجا هم از سگ فروشنده خوشت اومده بود. فیل سواری خانوادگی در نونگ نوچ  باغ نونگ نوچ یکی از بهترین جاهایی بود که رفتیم و فضای بسیار زیبایی رو ساخته بودند. نمونه ای از عکسها فروشگاه لوتوس ورودی یکی از معابد واقع در جزیره ای نزدیک پاتایا ...
22 دی 1392

بیست و هشت ماهگی آرتین خان اول

عشق مامان بیست و هشت ماهگیت مبارک نازنینم این سه چهار روز تعطیلی رو کنار هم بودیم. ترجیح دادیم همش خونه بمونیم و استراحت کنیم. تقریبا از 10 روز پیش سرما خوردی و سه روز اول اصلا غذا نمیخوردی. البته منم فشار نمی آوردم. آخه اگه به زور بهت غذا می دادم بالا میاوردی. ولی خدا رو شکر بهتر شدی و این چند روز تو خونه هم استراحت و بازی کردی. اگه میبینی یک روز دیر بهت تبریک گفتم بخاطره اینه که تا Laptop رو روشن میکنم میای سراغش و میگی: "عکس ببینم". تا tablet رو برمیدارم، میای ازم می گیری و میگی: "پو بازی کنیم" هر روز هم میشینی عکسها و فیلمهات رو میبینی و کلی لذت می بری. هر حرفی که تو فیلم می زنی رو تکرار م...
14 دی 1392

سفر به تایلند (آذر ماه 1392)

پسر گلم در بیست و هفتمین ماهگردت راهی سفر به کشور لبخند، تایلند شدیم. هرچند همه می گفتند با بچه خیلی سخته، ولی بابا احسان اصرار بر بردن تو داشت. خدا رو شکر اونجا اذیت نکردی. ولی اصلا راه نمی رفتی و می گفتی بغلم کن. تا تو بغل بودی خوب بودی. وگرنه چنان گریه می کردی که نگو. توریستها و افراد تایلندی خیلی از شما خوششون اومده بود و میومدن با شما عکس می گرفتند. همه فکر می کردند شما دختری.   اینجا فرودگاه امام خمینی (تهران)  ساعت 4/5 صبح پرواز به سوی قطر داشتیم. 6 ساعت تو فرودگاه قطر بودیم. صبح به بانکوک رسیدیم و پس از چند ساعت استراحت، رفتیم برای دیدن شهر بانکوک در محدوده خیابان پتونم که مراکز خرید ...
26 آذر 1392

بیست و هفت ماهگی آرتین خان اول

عسل دلبر مامان بیست و هفت ماهگیت مبارک (البته با 11 روز تاخیر) گل من این دفعه 11 روز دیرتر ماهگردت رو بهت تبریک می گم آخه از بیست و هفتمین روز ماهگردت رفتیم مسافرت. تو پست بعد و به زودی عکسها و خبرهای سفرمون رو میذارم.   این هم یه سری از شیرین کاریهات قبل از سفر: نمی دونی چه حالی می کنم من با شما. شبا که می خوای بخوابی، شیشه شیرت که تموم میشه اگه خوابیدی که هیچ شیشه رو میندازی یه طرفی و می خوابی. اما اگه خوابت نبره و ما چراغا رو خاموش کرده باشیم، شیشه رو می ندازی و با اون دو دست کوچولوت بازوی منو میگیری و می گی: "مامان دوست دایم" و این حرف رو چندبار تکرار می کنی. و من هم غش و ضعف می رم برات. فکر کنم به...
24 آذر 1392

شعر خوندن جیگر طلا

عاشقتم پسر عزیزم مامانی نمی دونی چه دلبری می کنی. چقدر شعر یاد گرفتی. انقدر خوشگل شعر می خونی که پس از هربار شعر خوندن کلی چلونده میشی. و اما شعرها به زبون شیرین شما: شعر پاییز "پاییزه پاییزه برگ درخت می ییزه هوا شده کمی سد    برگ زد دسته دسته کَ آغا (کلاغا) میَن خونه میگن همصدا قای و قای و قای و قای " اتل متل توتوله " اَتَ مَتَ توتو اِ گاو حسن چوجویه نه شی دایه نه پستون بُدَن هنستون زن کُدی بستون اسمشو بذا انگزی دوی کُیاش قمزی آچین واچین پاتو بَچین" شعر پلیس رو هم که تومه بهتون یاد دادن رو به کمک هم می خونیم ولی خیلی وقتا این تیکه هاش رو خودت می خونی. "وقتی توی خیابون...
2 آذر 1392