آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

ده ماهگی اریان جون

عشق مامان ده ماهه شد پسر گل من تو این ماه چند تا کار جدید انجام داده. روز به روز شیرین کاریهات زیاد میشه و خودت هم خوش اخلاق و شیطون. تحرکت بالا هست برعکس داداش ارتین که پسر ارومی بود روز ۲۰ اردیبهشت از ظهر رفتیم خونه ی خاله نهال و شما دوتا با پسرای خاله نهال خوب بازی کردین اخه ارتینی و کیارش باهم و اریان و کیانوش همسن هم هستین. اونجا اولین بار دست دستی کردی. روز خوبی بود و کلی باهم خوش گذروندین و ما هم لذت بردیم روز ۲۱ اردیبهشت اولین مرواریدت بیرون اومد روز ۲۲ اردیبهشت سق زدن یاد گرفتی.  عاشقتم پسر رقاص من که حالا با شنیدن اهنگ سق هم میزنی.  همیشه زیر میز عسلی و مبلا میری. اولاش که سرت همش میخورد اما کم کم یاد گرفتی و الا...
18 خرداد 1396

جشن دندونی اریان عزیزمون

عسل مامان اولین دندونت جوونه زد و مامان هم براش یه جشن دندونی گرفت. البته چون بابا ماموریت بود دو هفته دیرتر گرفتیم. وقتی صبح روز پنجشنبه۲۱ اردیبهشت داشتم بهت صبونه زرده تخم مرغ میدادم متوجه دندونت شدم. که خیلی خیلی کوچولو بود انگاری همون موقع زده بود بیرون ما هم یه جشن روز ۴ خرداد برات گرفتیم. و جالبه که شما و کیانوش کوچولوی نازنین که از همه کوچکتر بودین از بقیه ی بچه ها کمتر اذیت کردین. یعنی عاشق لبخنداتم. کوچولوی شیطون خوش اخلاق     اینم کیارش خان و ارتین خان که مثلا برای اهنگ مورد علاقه شون قهر کردن   و جنابعالی اصلا نذاشتی از دندونت عکس بگیرم تا اینکه امروز دوشنبه ۸ خرداد با هزار ...
8 خرداد 1396

جشن فارغ التحصیلی از پیش دبستانی ارتین خان ۱۳۹۶/۳/۳

روز سوم خرداد جشن فارغ التحصیلی از پیش دبستانی گل مامان صبح زود بیدار شدم و غذای اریان کوچولو رو اماده کردم و شما و بابایی رو بیدار کردم تا بریم جشن شما. گفتن یک ربع به ۹ فرهنگسرای شفق باشید ما سر وقت اونجا بودیم اما برنامه ۹:۳۰ شروع شد. اریان رو گذاشتمش پیش خاله فاطمه تا اونجا هم اون اذیت نشه و هم ما با خیال راحت تر به جشن شما برسیم. اخه وروجک انقدر عاشق داداشش هست گفتیم اگه رو سن داداشیش رو ببینه جیغ شادی سر میده شما هم نقش زردالو رو داشتی و هم یک قسمت دکلمه. وای که موقع دکلمه مردیم از خنده. بقیه دکلمه میخوندن شما بلند بلند میخندیدی. موقع کلمه سرنوشت رو هم سرددشت گفتی امیدوارم در تمام مراحل زندگیت موفق و شاد باشی نازنینم عکسها رو...
8 خرداد 1396

کنسرت ارف 2- خرداد ماه 1395

ای عزیزترینم دومین کنسرت دوره ی ارفت روز 23 خرداد با پایان گرفتن ترم 5 به خوبی برگزار شد و من به وجود تو هر روز بیشتر افتخار میکنم. داداش کوچولوت هم از توی شکم من نظاره گره موفقیت تو بود. پیروز باشی پسرم در تمام مراحل زندگیت.      ...
12 تير 1395

اردیبهشت 1395

پسرهای نازنینم سلام نمی دونم چرا حس اومدن اینجا کم شده  ولی خب سعی میکنم تا هرچیزی که یادم میاد رو بنویسم. پنجشنبه 2 اردیبهشت: با دوستامون رفتیم باغ گیاه شناسی و شما و دوستات کلی خوش گذروندید.     عید دیدنی خونه ی عمو احمد که رفتیم شما لباسای زورو رو پوشیدی ولی بجای شمشیر تفنگ برداشتی. چهارشنبه 8 اردیبهشت با خانواده عمو فرید رفتیم شمال. بماند که من تو دستشویی بین راه گوشیمو جا گذاشتم و مجبور شدیم 90 کیلومتر برگردیم گوشیمو بیاریم. (خدا رو شکر که بود). و ماشین عمو فرید اگزوزش دچار مشکل شد ولی واقعا ب...
4 خرداد 1395

سال 1395 مبارک

دو پسر عزیزم، سلام روزگارتون خوش از امسال پستها رو دوتایی براتون مینویسم. چون مطمئنا خاطرات مشترک زیادی با هم خواهید داشت. سال 94 به خوبی و خوشی پایان گرفت و یک سال جدید و برای ما متفاوت آغاز شد. سالی که قراره 4 نفره بشیم. و شما آرتین عزیزم خوب با این قضیه کنار اومدی. هرچند هنوزم اشتباها میگی خواهر جون. مرتب شکمم رو میبوسی و قلقلک میدی نی نی مونو.  برات امسال هم تقویم درست کردم و به فامیل دادم. اخه دیگه همه منتظرن هر ساله فدای دل مهربونت که کل عید که با آرش جون بودیم اصلا حسودی نکردی. با اینکه خیلی وقتا آرش خان بغل من بود.    و اما سفر عیدمون: طبق هر ساله رفتیم مشهد و بجنو...
16 فروردين 1395

یه خبر خوب و اتفاقات زمستان 94

پسر نازنینم عشق مامان شما داری داداش میشی. صاحب یه داداش کوچولو. انشالله بتونید برای هم دوتا پشتوانه محکم باشید. من و بابا هم هرکاری میکنیم برای خوشبختی شما دوتا نازنین. و اما بعد 13 اسفند شما 4/5 ساله شدی. ماشالله مردی شدی واسه خودت. مبارک باشه نازنینم از الان نی نی مونو خیلی دوست داری. همش شکم منو میبوسی و میگی زودتر بیا بیرون. من دوست دارم. بعدم شکمم رو قلقلک میدی میگی نی نی مون داره میخنده. البته که قبلا همش میگفتی خواهر جون. اما از پریشب که فهمیدیم پسره. خیلی بهت میگیم بگو داداش که برات جا بیفته. خدا رو شکر با همه چی کنار میای. امیدوارم زمانیکه دنیا اومد هم با هم خوب و خوش باشین. این مدت حال...
17 اسفند 1394

حرفای یواشکی 2

پسر زیبای من قربون دل مهربون بشم که همش میای بهم میگی مامان نی نی مون کی دنیا میاد. عزیزم من روز 12 دی ماه اتفاقی برام افتاد و مجبور به استراحت دو هفته ای شدم. من و شما هم چون کسی اینجا نبود بهمون برسه رفتیم مشهد پیش مامانی. هرچند اونا هم گرفتاری زیادی داشتن. مامانی از رو صندلی افتاده بود و کمرش اسیب دید که مجبور به عمل شد.  خلاصه رفتیم مشهد. ساعت 12/5 شب بود که رسیدیم خونه مامان فاطی. تا در باز شد اولین حرفت این بود: "من داداش شدما". یعنی همه ذوق کردن.  طفلی خاله سپیده کلی زحمت برامون کشید. غذا درست می کرد و جمع و جور و ... اخر هفته هم بابایی از پله ها افتاد و پاش شکست و ایشون هم یه...
12 بهمن 1394

حرفای یواشکی 1

دو هفته ای هست که متوجه شدیم یه نی نی کوچولو تو دل مامانه. برای این نی نی مون هم مثل شما برنامه ریزی کردیم. دکترامو رفتم و چکاب کلی شدم تا بتونم برات یه همدم سالم و خوب مثل خودت بیارم. هفته قبل سرماخوردم و این الودگی بیش از حد هوای تهران هم مزید بر علت شد که هم من هم شما مریض بشیم. منکه کل هفته قبلو به سختی گذروندم. بابا احسان خیلی کمک کردن تا حال من رو به بهبود بره. با توجه به اینکه نمیتونستم قرص مصرف کنم بسیار دید خوب شدم و یکهفته مریضی موند تو بدنم. هنوز هم تهوع های صبحگاهی و گاهی عصرگاهی دارم. توان بدنیم کم شده. اما ان شالله رو به بهبودم. شما هم نگران منی. همش میگی چرا تهوع داری برو دکتر. ارتینی مامان که منتظر یه خواهر جونه. لباسمو مید...
9 دی 1394